اشاره ای به عشق

مي­گويند اول كسي كه بيماري عشق را درمان كرد، ابوعلي سينا بود. تشخيص او اين بود كه شاهزاده­ي ساماني، به بيماري عشق مبتلا شده و داروهايي هم برايش تجويز كرد. نه تنها او بلكه بسياري از روانپزشكان نيز معتقدند كه عشق، يك بيماري روحي است و با دارو و روان­درماني، قابل علاج است. البته در مقابل، متخصصيني هم هستند كه عشق انساني را نه يك بيماري، بلكه يك ويژگي مثبت آدمي تلقي مي‌كنند و مي‌گويند زندگي بدون عشق معنا ندارد.

مولوي هم در كتاب مثنوي خودش، داستان­هاي زيادي از عشق دارد از قبيل پادشاه و كنيزك كه در آن، عاقبت براي اينكه عشق زرگر را از سر كنيزك بيرون كنند به هزار حيله متوسل مي­شوند.

به هر حال، چه تاريخ خوانده و يا نخوانده باشيم، هر كدام از ما حداقل در زندگي، يك بار عاشق مي‌شويم يا شده‌ايم و كم يا زياد، آن را تجربه كرده‌ايم. آيا در عاشق شدن، هدفي داشته‌ايم؟ آيا دست خودمان بوده كه عاشق بشويم؟ آيا آغاز و پايان آن را ما تعيين كرده‌ايم؟ آيا مي‌دانيم كه معشوق، ما را همچون مجنون، تا مرز نابودي كشانده است؟ پاسخ همه‌ي اين پرسش‌ها منفي است، چون عشق، دست كم در نزد عقل و خرد، يك چيز مبهم و ناشناخته است و ما فقط خروجيات احساسي آن را مي‌توانيم ببينيم. اينها مقدمات تبيين عشق است. ولي ما در عشق و عاشقي، دنبال اين مسائل و فلسفه‌بافي‌ها هستيم؟ آيا ما از عشق، اين چيزها را مي­خواهيم؟ مسلما نه. ما مي­خواهيم به وصال محبوب­مان برسيم و تا ابد با هم باشيم.

 

روان­شناسان معتقدند، شخصيت انسان، خيلي چيز پيچيده­اي است و هر چه از تولد انسان بگذرد و سنش بيشتر شود، تغييرات شخصيتي روز به روز كمتر مي­شود تا به جايي مي­رسد كه اصلا تغيير نمي­كند و مثل سنگ مي­شود. ولي اين حقيقتي است كه توسط خيلي‌ها از عاشق‌ها ناديده گرفته مي‌شود و عاقبت كار را تيره و تار مي‌كند.

بعضي جوان­ها وقتي مي‌خواهند با يكي كه عاشقش هستند ازدواج كنند فكر مي­كنند حالا من عاشق اين دختر يا پسر هستم، اگر شخصيتش يا فلان رفتارش با سليقه­ي من جور نيست، عيب ندارد، بعدا خوب مي­شود. يا مثلا مي­گويند، اگر عقيده­اش در مورد درس خواندن، دانشگاه رفتن، لباس پوشيدن، مهماني رفتن، احترام به خانواده، تفريح و مسافرت، پول خرج كردن، كار كردن و بچه­دار شدن، مثل من يا شبيه من نيست، نباشد، يواش يواش درست مي­شود. البته خيلي‌ها هم اصلا به اين چيزها فكر نمي‌كنند و كلا مي‌گويند عاشق، عقلش، زايل مي‌شود و آنچه هيچ بحثي در بساط عشق ندارد، عقل و منطق است.

در اين زمينه، من اعتقاد دارم كه عقايد آدم در اين موارد، معمولا هميشه ثابت مي­ماند، يا اينكه تغييرات بسيار كمي دارد. از طرفي، بعضي خصوصيات در مردان و بعضي ويژگي­ها در خانم­ها، براي هميشه ثابت است و حتي يك اپسيلون عوض نمي­شود. مثلا اكثريت خانم­هاي زندگي امروزي، به سالروز تولد و سالگرد ازدواج و هديه دادن و هديه خريدن، خيلي اهميت مي­دهند، در صورتي كه بيشتر آقايان، اين چيزها برايشان اهميت ندارد، بلكه غرور و احساس مرد بودن و اهميت داشتن در خانواده و اينكه حرف فقط حرف خودشان باشد و زن بدون اجازه آنها حتي آب نخورد، برايشان مثل نماز و روزه، واجب و غير قابل انكار است.

همچنين، هر اندازه كه يك زن، لطيف و حساس و نوازش طلب و حمايت طلب است، به همان ميزان، يك مرد، به كار و اجتماعيات و لحظه­هاي خوش­باشي مي­انديشد و بيشتر به اصل يك رابطه­ي سالم زناشويي فكر مي­كند تا به حواشي آن.

مي­خواهم بگويم، خداوند وجود زن و مرد را متفاوت آفريده است كه البته حكمت­هايي هم دارد و ما بعضي از اين حكمت‌ها و دلايل را به تجربه دريافته‌ايم.

براي مثال، زن اگر لطيف و ظريف و طناز و حساس و مهربان و عشوه­گر نباشد، نمي­تواند وظايف بارداري، بچه­داري، تنظيف منزل، آشپزي، چيدمان دكوراسيون و خريدهاي زنانه را كه همه و همه، كارهاي بسيار ظريفي هستند و به حوصله و دقت زيادي نياز دارند، انجام دهد.

از طرفي اگر مرد غرور و حمايت‌گري و منيت نداشته باشد، قادر نيست وظايف اشتغال، نان­آوري، درگيري­هاي اجتماعي، كارهاي دستي سنگين، اسباب كشي و خريدهاي مردانه مثل خريد ماشين و خانه را انجام دهد.

بنا بر اين همه­ي دختران و پسران جوان بايد بدانند كه چه چيزهايي براي طرف مقابل مهم است و چه خصوصيات رفتاري و شخصيتي در طرف هست و آيا آنها مي­توانند با اين خصوصيات بسازند؟ نبايد خيلي سريع به اين سؤال جواب داد، جواب اين پرسش خيلي سخت است و آدم بايد خيلي فكر كند تا بتواند به جواب درست برسد؛ و مرد آن است كه اگر جواب منفي بود، عقلش را قاضي كند و عشق را به حاشيه براند.

البته يك صحبت هم خاصاً با خانم­هاي جوان دارم. دختران دم بخت بايد بدانند كه آقايان از برقراري يك رابطه و احيانا ازدواج ناموفق، چندان ضرر نمي­كنند، چون هم قانون و هم شرع، دست­شان را براي اقدامات بعدي باز مي­گذارد و از طرفي، صدمات جسمي و روحي مردها در اثر يك ازدواج، به اندازه­ي خانم­ها نيست. پس شما خانم­هاي جوان كه به خاطر مهر و محبت و فداكاري خالصانه­ي خواستگار جوان­تان، به او دل باخته­ايد، يادتان باشد كه او ممكن است هميشه اين­طور نماند. بعد از شروع زندگي زناشويي، معمولا رفتارها به تدريج، تغيير مي­كند و شما براي او عادي مي­شويد. بنا بر اين به جاي پرداختن به عشق، بايد كمي عاقلانه­تر باشيد و رفتارها و خصوصيات شخصيتي طرف را بررسي كنيد و اگر ديديد كه مثلا 60 يا 70 درصد رفتارها و واكنش­ها و ويژگي­هاي او را قبول داريد و مي­پسنديد راه دل­تان را باز بگذاريد و عشق را به مهماني قلب مجروح­تان ببريد تا از شفاخانه­ي وصال، مرهم بگيرد و به درمان دل بشتابد.

خب، حالا اين چند تا نصيحت بود و احتمالا هم كسي به گوش نمي‌گيرد. ولي ما گفتيم كه جايش خالي نباشد.

 

 

اما عشق، واقعا چيست؟ تمام آدم‌ها، در روزها و لحظه‌هايي از زندگي، اين سؤال را از خودشان پرسيده‌اند و هر متفكر و دانشمند و عاشقي، فراخور استنباط و حال خود، پاسخي به اين پرسش داده است. من هم استنباط و برداشت خودم از عشق را آن‌طور كه خودم تجربه‌كرده و به آن معتقدم در اين صفحات، قلمي مي‌كنم؛ صرف نظر از اينكه كسي خوشش بيايد يا نيايد.

عشق از نظر من، يك علاقه و وابستگي شديد به يك شخص است. مسلم شده كه عشق، يك احساس خيلي تند و آتشين است كه با يك انرژي فوق­العاده همراه مي­باشد و عاشق و معشوق، براي رسيدن به وصال يكديگر، جسارت­ها و شجاعت­هاي باور نكردني، از خود نشان مي­دهند.

اين احساس تند و غير قابل كنترل، وقتي در كسي بروز نمايد يك سري مسائل ايجاد مي­كند كه با رفتارهاي عادي مردم جور در نمي­آيد و گاهي كارهاي عجيب و غريبي از عاشق و معشوق سر مي­زند كه به دليل همان نيروي خارق­العاده­اي است كه در شخص بوجود مي­آيد.

تاريخ ما و بقيه‌ي كشورها پر است از عشق‌هاي آتشين كه در اروپا نمونه‌هايش در داستان‌هاي شكسپير متجلي شده و در ايران و ادبيات فارسي،‌ مثلا فرهاد را ببينيد كه از عشق شيرين، كوه مي­كند، يا مجنون را ببينيد كه از عشق ليلي، سر به بيابان مي­گذارد و ديوانه و «مجنون» مي­شود.

در اين تعريف و توصيف، منظور و مقصود از عشقَ، عشق به افراد خانواده يا نزديكان نسبي و يا علاقه به يك سرگرمي و تفريح و شغل و مثل اينها نيست. اينها به نظر من بحث‌هاي ديگري دارد كه در مقوله‌ي عشق به مفهوم مرسوم و معروف آن كه در طول تاريخ، خيلي مورد بحث و جدل بوده و هزاران كتاب و دفتر براي وصف وجوه آن نگارش شده نمي‌گنجد.

در تعريفي كه من از عشق دارم، «علاقه‌ي شديد» و «وابستگي» و «رفتارهاي خارق عادت براي رسيدن به معشوق»، همه‌ يكي است و اين همان نوع وابستگي و علاقه‌اي است كه انسان نسبت به همه‌ي چيزها و رفتارهايي دارد كه به آنها معتاد مي‌شود. به عقيده‌ي من، عشق يك رابطه است كه بر اساس همين نوع علاقه ايجاد مي‌شود و وقتي مدتي استمرار داشته باشد، وابستگي ايجاد مي‌كند؛ يعني از همان صنف اعتياد به مواد مخدر يا هر نياز حياتي ديگر است، يا آنچه كه معتاد بدرستي تصور مي‌كند كه برايش حياتي است. از هر عاشقي بپرسيد حياتي‌ترين نيازت چيست، بدون حتي يك لحظه ترديد مي‌گويد: ديدن و بوسيدن عشقم. حالا اينكه اگر اين شخص بشدت گرسنه يا تشنه شود يا در مخمصه‌اي شديد گير كند كه بحث مرگ و زندگي باشد، آيا همين حرف را خواهد زد يا نه، بزودي به آن خواهم پرداخت.

حالا در اين برداشت از عشق، سؤال‌هايي كه بايد به آن پاسخ دهيم اينهاست: كي عاشق مي‌شوم؟ چرا عاشق مي‌شوم؟ عاشق چه كسي مي‌شوم؟ عشق تا كي پايدار مي‌ماند؟ آيا عشق يك بيماري است و دارو و درمان دارد؟ آيا مي‌شود كسي در زندگي‌اش عاشق نشود؟ آيا مي‌توان بدون عشق هم زندگي كرد؟ چرا بعضي‌ها عاشق چهره‌ها و رفتارهايي مي‌شوند كه به نظر بعضي ديگر، زشت و حتي كريه مي‌آيد؟ آيا عشق و زيبايي در نظر همه مفاهيم يكساني دارد؟

قبل از جواب دادن به اين پرسش‌ها اول لازم است يك چيز را تذكر دهم. من با نظريه‌پردازان جامعه‌شناسي و روان‌شناسي كه البته خودشان هم مرد هستند كه معتقدند مردها هر گز عاشق نمي‌شوند و بيشتر دنبال رفع احساس و نياز هستند اما زن‌ها غالبا عاشق مي‌شوند و عشق‌شان هم پايدارتر است موافقم. ولي اين هم مثل خيلي ديگر از نظريات، ممكن است در مصداق‌هايي كه ما مي‌شناسيم يا افرادي كه سراغ داريم، درست نباشد.

 

حالا پاسخ‌ها:

اول: كي عاشق مي‌شوم؟

زمان مبتلا شدن به عشق، دست خود آدم نيست. يك روز، يك نفر، يك نفر ديگر را مي‌بيند و بدون هيچ مقدمه و دليل منطقي، احساس مي‌كند به او علاقه دارد. در بين اديبان و شعرا و عرفا، عشق در نگاه اول و عشق در يك نگاه، ضرب‌المثل است. به هر حال، خيلي روشن نيست كه چرا يك نفر، عاشق يكي ديگر مي‌شود. فقط مي‌دانيم كه نگاه اول و ديدار اول، اگر ادامه پيدا نكند، موجد هيچ عشقي نخواهد شد، هر چند كه اين نگاه و چهره و مانند آن جذاب باشد.

بنا بر اين، عشق زمان ندارد كه بگوييم مثلا من روزهاي فرد ممكن است عاشق شوم يا مثلا 15 سالگي، زمان آغاز عشق است. ولي يك چيز هست. عشق، يك زمينه‌ي عاطفي و رواني مساعد مي‌خواهد. بنا بر اين هر كسي در هر حال و هوايي عاشق نمي‌شود. مثلا آدمي كه يك گرفتاري مالي بزرگ داشته باشد و همه‌ي فكر و ذكرش، همان گرفتاري باشد، تا اين مشكلش حل نشود و فكرش از اين بابت آسوده نگردد، عاشق نمي‌شود. يعني در بين اين جريان گرفتاري‌اش اگر فرصتي براي عشق، پيش بيايد اين فرصت از ديد او مخفي مي‌ماند يا با اهميت تلقي نمي‌شود. البته اگر در حين عشق،‌ مشكل اقتصادي بزرگي پيش بيايد، موضوع كمي فرق دارد، به اين خاطر كه اساسا آدمي كه عاشق شده، به بقيه‌ي چيزها فكر نمي‌كند كه آن را مشكل بداند. براي همين هم هست كه وقتي كسي حواسش خيلي پرت باشد يا توي باغ نباشد مي‌گويند: مگر عاشقي؟

به هرحال براي عاشق شدن بايد آدم خيالش آسوده باشد. يعني گرفتاري و مشكل جدي و خاصي نداشته باشد و يا مشكلش در حدي نباشد كه تمام توجه و فكرش را متوجه خود كند. شايد براي كساني كه بخواهند عشق را از سر عاشق دربياورند، دانستن اين مطلب بد نباشد. يعني اگر براي يك فردي كه خيلي در عشق فرو رفته و به هيچ چيزي فكر نمي‌كند به جز عشق خود و همه‌ي كار و زندگي‌اش را مصروف همين عشق كرده، اگر مشكل بزرگي ايجاد كنيم كه بتواند حواسش را از اين عشق پرت كند يا مشكل آنقدر قوي باشد كه عشق را تحت الشعاع قرار دهد، عشق از سرش بيرون مي‌رود. مثلا اگر شخص در شرايطي قرار گيرد كه چندين روز در زندان بماند و گرسنگي و تشنگي بر او غلبه كند، شايد عشق از سرش بپرد. اما گول نخوريد، اين شخص به محض اينكه از زندان خارج شود و گرسنگي و تشنگي‌اش مرتفع گردد، باز هم دنبال عشقش مي‌رود، مگر اينكه مدت گرفتاري‌اش آنقدر طولاني شود كه كلا موضوع عشق منتفي گردد. البته، طولاني بودن يا نبودن اين روند، بستگي به شخصيت طرف دارد كه خيلي عاطفي و رمانتيك باشد يا نه. همچنين به طرفش هم بستگي دارد كه در مدتي كه اين عاشق بدبخت در زندان  و محبس و سفر و اين چيزهاست، طاقت بياورد و صبر كند يا نه، همان چند روز اول، فيلش ياد هندوستان نمايد.

اينكه گفتم عشق مثل اعتياد مي‌ماند به همين خاطر بود. در قضيه‌ي اعتياد به مواد مخدر هم همين طور است. شما بعضي معتادها را مي‌توانيد با چند روز قرنطينه، ترك بدهيد و با يك مدت مراقبت و مواظبت، طرف را بكلي از ماده‌ي مخدر دور كنيد. اما بعضي معتادان هم هستند كه بعد از گذشت چندين سال از ترك اعتياد، هنوز وسوسه مي‌شوند كه مواد مصرف كنند. طول و شدت اين عكس‌العمل‌ها بستگي به ويژگي‌هاي شخصيتي فرد دارد. بعضي‌ها خيلي بدپيله‌اند و بعضي‌هاي ديگر هم زود ول مي‌كنند. خدا مي‌داند كه چند نفر از افراد بشر در كدام يك از اين دو دسته جا مي‌گيرند، چون اين ويژگي، چيزي نيست كه قبل از عاشق شدن و پيش آمدن مورد، بشود آن را پيش‌بيني كرد. اگر چه بعضي‌ها مي‌گويند اگر عاشق ما، امتحانش را در مورد ديگري پس داده باشد مي‌شود در مورد عشق هم تا حدودي پيش‌بيني كرد كه چه جور عكس‌العملي دارد. اين فقط پدر و مادر طرف هستند كه به خوبي مي‌دانند چه جانوري تحويل جامعه داده‌اند. بنا بر اين وقتي كسي عاشق باشد و بخواهيم او را از اين بليه‌ي مرگ‌آور نجات دهيم، بد نيست با پدر و مادرش هم مشورت كنيم كه بفهميم چه خصوصيات شخصيتي دارد.

يك دختر خانم جوان را مي‌شناختم كه خيلي سخت عاشق يك آقا پسر شده بود. البته عشق دو طرفه بود و بررسي‌هاي ما نشان داد كه هر دو طرف هم بدپيله‌اند. اينجا كار مشكل‌تر مي‌شود. وقتي از طرق مختلف نتوانستيم قضيه را حل كنيم، رفتيم به آنها گفتيم كه اگر با روان‌شناس مشورت كنيد براي آينده‌تان بهتر است. آنها هم با خيال اينكه يك تأييد ديگر هم براي خودشان بگيرند رفتند پيش اين روان‌شناس كه اتفاقا روان‌پزشك هم بود. آقاي دكتر ما در همان نشست اول و در حدود نيم ساعت بعد از شروع مشاوره، بعد از اينكه پسر جوان با حالتي عصبي از در بيرون زد و از ما دور شد، از اتاق بيرون آمد و گفت: «اين دو نفر اگر با هم ازدواج نكنند بهتر است». البته هيچكدام از اين دو جوان، نه به حرف ما گوش دادند و نه به حرف آن روان‌پزشك. و خلاصه از  همان روزهاي اول، اختلافات شروع شد و روز به روز هم بيشتر شد. حالا بقيه‌ي داستان را نمي‌گويم كه خودتان حدس بزنيد چون قصد من اين نيست كه بگويم هر كس به حرف پدر و مادر و دكتر گوش نكرد، بدبخت مي‌شود. چه بسا عكسش هم بشود. ولي هيچكس ترديد ندارد كه اگر يك نفر كه دروغ نمي‌گويد، انسان خوبي است، رفتارش درست است و عقلش هم سرجايش هست _مثل پدر و مادر آدم به يك راهي رفته باشد و توي چاه افتاده باشد ما سعي مي‌كنيم از آن راه نرويم. اين را عقل مي‌گويد. ولي خيلي جوان‌هاي امروزي، دوست دارند خودشان بروند و توي چاه هم بيفتند! خب، بروند. ما كه جلودارشان نيستيم! بگذريم..

سؤال‌هاي ديگري كه در همين زمينه‌ي زمان عاشق شدن مطرح است اين است كه آيا يك بچه هم مي‌تواند عاشق شود؟ آيا يك آدم ديوانه هم مي‌تواند عاشق شود؟ آيا يك فرد كهنسال هم عاشق مي‌شود؟ آيا يك بيمار سرطاني هم عاشق مي‌شود؟

هر كدام از اين افراد، مسئله‌ي خاص خود را دارند و وضع‌شان مثل هم نيست. مثلا بچه، در عرف روانشناسان، به كسي مي‌گويند كه هنوز عقل و درك و عاطفه‌اش رشد نكرده و به حدي كه موجد عشق - به مفهومي كه مورد نظر ما در اين نوشتار است - باشد نرسيده است. معلوم است كه چنين شخصي نمي‌تواند عاشق شود، يعني عشق اصلا حالي‌اش نمي‌شود. ممكن است مثلا به يك اسباب بازي يا يك شخص نزديكش علاقه‌مند شود و حتي وابستگي شديد به او پيدا كند اما اين وابستگي و علاقه از نوع وابستگي عاشقانه كه بين يك زن و مرد غريبه و غير همخون اتفاق مي‌افتد نيست. همين‌جا بد نيست اضافه كنم كه يكي از دلايلي كه مي‌گويند ازدواج‌هاي فاميلي، ازدواج‌هاي خوبي نيست، همين است، چون وابستگي و علاقه‌اي كه وجود دارد مقداري مربوط به روابط خويشاوندي و همخوني است كه از طريق ژن‌ها منتقل مي‌شود و علاقه‌ي واقعي نيست. البته يك جنبه‌اش هم اين است كه ممكن است بچه‌هاي اين عشق، معلول شوند.

در مورد آدم ديوانه يا بيمار رواني نيز مسئله به شكل ديگري است. اين فرد، مشاعرش بكلي يا به صورت جزيي، كار نمي‌كند و نقص سيستم فكري دارد. منطقش مشكل دارد و نمي‌فهمد درست و نادرست چيست. مثلا نمي‌تواند معادله‌ي رياضي ساده را حل كند يا نمي‌تواند بحث‌هاي ساده‌ي منطقي را پي‌گيري نمايد. البته همه‌ي بيماران رواني يكسان نيستند اما منظور من در اين مقوله، همان حدي از بيماري رواني است كه اين عوارض را به دنبال دارد. چنين شخصي، اصولا موضوع عشق برايش مطرح نيست يا حداقل اينكه ما نمي‌دانيم در مورد عشق و علاقه چه احساسي دارد. هر چند كه خيلي از بيماران رواني يا عقب‌مانده‌هاي ذهني، يك جور علاقه‌ي بيمار وار به كسي پيدا مي‌كنند كه ممكن است خطرناك‌تر از افراد عادي باشد ولي به طور كلي، آدم در زمان ديوانگي و بيماري رواني، عاشق به آن معنا نمي‌شود.

يك مثال مي‌زنم. در آسايشگاه معلولين ذهني دختران، وقتي مردي وارد مي‌شود، خيلي از دختران عقب‌مانده، مايلند او را بغل كنند و حتي ببوسند اما اين درخواست و تمايل براي نزديك شدن به مرد، از نوع عشق به مفهوم مورد نظر من نيست چون در اين مورد، يك احساس نزديكي عاطفي و ارتباطي از نوع خانوادگي و فاميلي مطرح است و دختر عقب‌مانده، شخص را مثلا به جاي پدر يا برادرش مي‌گيرد و هيچ حس عاشقانه‌اي نسبت به او ندارد. درست به همين دليل است كه خيلي از افراد سودجو، هنگامي كه با اين افراد تنها مي‌شوند از سادگي و مهرباني بي‌اندازه‌ي آنها سودجويي كرده و آنها را مورد خشونت جنسي قرار مي‌دهند و دختر عقب‌مانده نيز كه هيچ تصور كاملي از رابطه‌ي دختر و پدر يا خواهر و برادر ندارد، به اين خشونت تن مي‌دهد بدون مخالفت، چون براي او فقط اين اهميت دارد كه اين شخص، به احساس محبتش پاسخ بدهد و او را در آغوش بگيرد و نوازش كند، ضمن اينكه ممكن است به طور غريزي، لذت هم ببرد. جالب اينكه پسران معلول ذهني، اين‌طور نيستند و نسبت به خانم‌هايي كه وارد آسايشگاه آنها مي‌شوند چنين حالي ندارند. تفاوت زنان و مردان در موضوع عشق را در قسمت ديگري بررسي مي‌كنم.

در مورد فرد كهنسال، موضوع مقداري تفاوت دارد. هر كسي كه عقلش كامل باشد- هر چند كه در عشق، عقل مطرح نيست- عاشق نمي‌شود. در باره‌ي افراد بالاي 40 سال، معمولا قضيه، مقداري شكل منطقي به خود مي‌گيرد و بيشتر علاقه‌هاي اين سنين، عاقلانه است تا عاشقانه. شايد به همين دليل هم هست كه مي‌گويند: عشق پيري گر بجنبد سر به رسوايي كشد. به اين معنا كه آدم پير، چون عقلش بيشتر از عشقش است، اگر هم علاقه‌ي شديد به كسي پيدا كند و به او وابسته شود، عشقش با مباني عقلاني است و طبيعتا ماندگارتر، شديدتر، تثبيت‌شده‌تر و پرانرژي‌تر است و رسوايي‌اش از اين بابت است كه كمتر كسي از يك آدم كهنسال، انتظار عاشق شدن را دارد و به عاشق پير به اصطلاح مي‌گويند‌: اين رفتارها (رفتارهاي عاشقانه) از شما قبيح است يا از شما بعيد است، و آن را مايه‌ي رسوايي و شرمندگي اطرافيان مي‌دانند. ولي به هر حال، به خصوص در ميان مردها، اين قاعده كليت ندارد و ممكن است يك مرد 80 ساله، عاشق يك دختر 14 ساله شود مثل هر سن و سال ديگر. اين هم از شگفتي‌هاي خلقت است و فعلا ما نمي‌توانيم مدعي شويم كه از آن سر درمي‌آوريم.

در مورد يك بيمار سرطاني، يا يك مجروح شيميايي يا افرادي مانند اينها، هم مي‌توان گفت اين افراد خيلي درگيرتر و گرفتارتر از آنند كه به عشق فكر كنند. به عبارت ديگر، اولويت نخست در نظر آنها تغيير كرده و از عشق يا غذا و ماشين و مانند اينها، به سلامتي تبديل شده است. در نظر اين افراد، سلامتي، بهترين ايده است و حتي اگر عشق هم نباشد و يا نان و آب آدم هم در وضعيت مناسبي نباشد مي‌توان با آن ساخت، به شرط اينكه آدم سالم باشد. اما همه‌ي ما افرادي را ديده‌ايم كه به يك مشكل جدي در زندگي برخورده‌اند و بعد از اينكه مشكل‌شان حل شده و به وضعيت‌ عادي برگشته‌اند، دوباره فيل‌شان ياد هندوستان كرده و خواسته‌هايي كه در آن زمان، اولويت نداشته‌اند به سطح آمده و برايشان داراي اولويت شده‌ است. براي همين بود كه در مورد آدم‌هاي گرفتار، پيش از اين گفتم، مادامي كه گرفتاري‌شان حل نشود، حال و روز عشق ندارند و به هر درجه‌اي كه از گرفتاري آنها كم شود، حس و حال‌شان براي عاشق‌شدن، بهبود مي‌يابد.

يك مسئله‌ي ديگر هم فكر مي‌كنم هست. وقتي يك نفر معلول دائم باشد يا بيمار صعب‌العلاج و طوري باشد كه درمان خود و برگشت به وضعيت عادي را غير ممكن بداند. در اين مورد، وضع فرق مي‌كند. اين شخص يا كلا فكرش از بيماري منحرف و منصرف شده و دنبال مسائل ديگر زندگي مي‌رود يا همچنان، درمان و گرفتاري بيماري و معلوليتش، قسمتي از ذهنش را پر مي‌كند. در صورت دوم، به هر ميزان كه فكر طرف درگير مسائل خودش باشد گرايشش به عشق كمتر مي‌شود.

اما اگر آدم پير هم باشد، بيمار هم باشد و مثلا معلوليت هم داشته باشد، عمرا كه عاشق شود چون اصلا وقت نمي‌كند در باره‌ي اين چيزها فكر كند. ولي اگر مرد باشد، در همان لحظاتي كه يك آمپول مسكن مي‌گيرد و به آرامش فرو مي‌رود يا به اصطلاح شاش و پشكلي نداشته باشد و شكمش سير باشد و احوالش روبه راه، ممكن است در درون خودش به عشق‌هاي گذشته يا عشقي كه ممكن است هر لحظه سراغش بيايد يا عشقي كه مي‌تواند به طرف آن برود، فكر كند اما قضيه را حادتر از آن مي‌بيند كه به آن مجال بروز بدهد. اين است كه آهي مي‌كشد و قضيه فيصله مي‌يابد. اين آ‌ه‌هاي بستر پيري را دست كم نگيريد كه خيلي داستان پشتش هست.

اما در مورد سن و سال عاشق شدن يك اصل كلي هست و آن اينكه معمولا از بين آدم‌هاي مختلف، جوان‌ها بيشتر عاشق مي‌شوند، و عشق ميان‌سال‌ها، پايدارتر است، و پيرها اصلا عاشق نمي‌شوند مگر به مصلحتي يا به فكر كودكانه‌اي يا به سبب بيماري روحي.

 

سؤال دوم: عاشق چه كسي مي‌شوم؟

جواب اين سؤال هم كمي پيچيدگي دارد. هر كسي در هر سن و سال و طبقه‌ي اجتماعي و وضعيتي كه باشد متناسب با اين وضع و سن و جايگاه، عاشق مي‌شود. البته بعضي‌ها مي‌گويند عشق، فقير و غني و پير و جوان نمي‌شناسد. من هم اين را درست مي‌دانم ولي اين نسبي است. مثلا معمولا يك مرد پير عاشق يك دختر جوان نمي‌شود، و اگر نمونه‌هايي از ازدواج پيرمردها و دختران جوان را ببينيم نبايد آن را به عشق نسبت دهيم كه از سوي هر كدام از اين دو نفر، انگيزه‌هايي ديگر مطرح است. در اين موارد مي‌توان گفت كه پير هوسباز و جوان مادي، دست ارادت به هم داده‌اند.

همچنين، معمولا يك دختر فقير، عاشق يك پسر ثروتمند نمي‌شود يا اگر هم بشود دمش را بالا نمي‌آورد چون كلا قضيه باطل است و به سرانجامي نمي‌رسد. قضيه‌ي سيندرلا اولا افسانه است و ثانيا ماجرا از آن طرف است نه اين طرف. عاشق نشدن دختر فقير بر پسر ثروتمند نه به اين دليل است كه عشق، شرط مي‌شناسد و وضعيت را بررسي مي‌كند، بلكه به اين دليل كه اصولا پسر ثروتمند، نگاهي به دختر فقير ندارد، مگر اينكه قضيه بر عكس باشد، يعني پسر ثروتمند عاشق دختر فقير شود مثل شاهزاده‌اي كه عاشق سيندرلا مي‌شود يا عشق شاه و كنيزك مولوي خودمان يا ليلي و مجنون برادران عرب.

ولي از اين استثناها كه بگذريم، من هم قبول دارم كه در اغلب موارد، هيچ عاشقي، قبل از عاشق شدن، از معشوق نمي‌پرسد سن و سالت چقدر است يا پول چقدر داري يا مدير كدام كارخانه و شركتي؟ اول عاشق مي‌شود و بعد اين مسائل، مطرح مي‌شود. بنا بر اين، بعيد نيست كه يك مرد ميانسال، عاشق يك خانم جوان شود يا يك دانش‌آموز به معلمش عاشقانه دل ببندد.

از عجايب آفرينش اين است كه زيبايي و فريبندگي چهره و اندام و خلق و خوي افراد، ملاك‌هاي مشتركي در بين افراد ندارد و چه بسا مرد يا زني كه هدف عشق يك مرد يا زن ديگر قرار گرفته، به نظر يك فرد ديگر، اصلا زيبا و فريبنده نباشد و يا يك شخص كه از نظر من و شما يك فرد كاملا زشت و كريه‌المنظر است در نظر شخصي ديگر كه عاشق اوست، زيبا جلوه كند و البته راز اين مطلب، در نزد خداوند محفوظ است و هيچ انساني را به آن دسترسي نيست.

اما اينكه عاشق، زن باشد يا مرد، كل مسئله، عوض مي‌شود. همان‌طور كه گفتم بعضي روان‌شناسان معتقدند، مردها هرگز عاشق نمي‌شوند و زن‌ها هميشه فريب مردها را مي‌خورند. ولي من عقيده‌ي ديگري دارم. به نظرمن همه‌ي مردها يا زن‌ها خصوصيات يكدست و همانندي ندارند كه واقعا به اين شكل طبقه‌بندي شده و قطعي بتوان در باره‌ي آنها اظهار نظر كرد. بيشتر مردها واقعا هرگز آن‌طور كه خانم‌ها مي‌خواهند عاشق نمي‌شوند. اين مردها كه اكثريت طيف آقايان را تشكيل مي‌دهند، نوع عشق‌شان چون با خانم‌ها فرق مي‌كند و در تعريف عشق رمانتيك نمي‌گنجد، خانم‌ها مي‌گويند كه اينها عاشق نمي‌شوند. اصلا اين گزاره، اول از طرف خانم‌هاي روان‌شناس مطرح شده است.

در اين نسبت دادن، احتمالا تعريف عشق از دو منظر متفاوت مطرح مي‌شود. به عبارت ديگر اگر عشق را يك وابستگي ديوانه‌وار و بي‌قيد و شرط و خيلي قوي تعريف كنيم و اين وابستگي و علاقه را به همه‌ي وجوه و جوانب معشوق، يعني رفتار و جسم و خلق و خو و خوشگلي و خوش تيپي معشوق منتسب بدانيم، بله، مي‌توان گفت كه مردها براي مدت طولاني، عاشق نمي‌مانند. يعني اگر يك مردي عاشق زني شد و اين زن براي مدتي طولاني، نه بوسه‌اي نثار مرد كرد، نه به آغوش او رفت و نه حال و حولي نصيب او ساخت، اين آقا خيلي زود، دست از اين عشق مي‌كشد و به عشق ديگري مي‌انديشد. در اين صورت است كه مي‌گويند مردها هر گز عاشق نمي‌شوند. بله، اين درست است. خيلي كم هستند مرداني كه عاشق يك خانم بشوند و براي هميشه، او را مانند مريم مقدس، باكره و دست نخورده نگه‌دارند. مرد مي‌خواهد عشق بورزد، عاشقي كند و لاث بزند و كلمات و روش‌هاي جنسي را داشته باشد و رفتارهاي شهواني را به طور خصوصي از معشوقش ببيند و چون خانم‌ها معمولا، به اندازه‌ي آقايان به اين مسائل اهميت نمي‌دهند مي‌گويند مردها هرگز عاشق نمي‌شوند و زنها هميشه فريب مردها را مي‌خورند.

دخترها و زنها، نوع عشق‌شان با مردها فرق مي‌كند. اولا كه روحيه‌ي زنها، طوري است كه خيلي ضربه‌پذير و احساساتي و خودشيفته‌‌اند. مثلا شما اگر مرد باشيد، هر زني را هر اندازه هم پير و لجباز و خشك و بي‌روح باشد، با چند تا جمله‌ي مثبت و كمي تعريف كردن و به اصطلاح مردها، چاخان كردن، مي‌توانيد او را به دام خود بيندازيد و به خود علاقه‌مند سازيد. حالا اينكه اين رابطه تا كجا ادامه پيدا كند و به كجا بينجامد، اين نكته‌اي است كه بايد شما انتخاب كنيد. ضمن اينكه اگر اين خانم، همسر داشته باشد يا دوست پسري داشته باشد كه قبلا اسير او شده است، موضوع كمي فرق مي‌كند. اگر اين زن كه شما او را با نوازش‌هاي كلامي نواخته‌ايد، محبوب ديگري داشته باشد، اوايل خيلي به اين تعريف و تمجيدهاي شما توجهي نمي‌كند و بي‌خيال مي‌گذرد، اگر چه از تعريف‌هاي شما كيف مي‌كند و خوشش مي‌آيد. بعد از مدتي كه شما پيله‌ي او شويد و به اين چاخان‌ها ادامه دهيد، يواش يواش، باب مقايسه را باز مي‌كند. يعني پيش خودش مقايسه مي‌كند كه آيا محبوب فعلي‌ام نيز همين حرف‌ها را مي‌زند يا نه؟ و اينكه اين دو مرد، كدام يكي در عمل به اين حرف‌ها پايبند‌ترند. آيا هر دوشان حاضرند فلان لباس را برايم بخرند يا فلان مهماني را برايم بگيرند يا مرا به فلان تفريح ببرند؟ حالا اگر شما آنقدر پايدار و جسور باشيد كه به اين تملقات عاشقانه ادامه دهيد و در عمل هم اثبات كنيد كه از نظر اقتصادي و عاطفي، حاضريد خرج او ‌كنيد، در اين مقايسه‌ي دروني خانم مورد نظر، پيروز مي‌شويد و احتمالا قاب او را مي‌دزديد. البته، اين در جامعه‌ي ما و خيلي جوامع ديگر، خيانت به حساب مي‌آيد و من هيچكس را تشويق به اين رفتار نمي‌كنم. بلكه منظورم اين است كه تفاوت زن‌ها و مردها را در عشق نشان دهم.

حالا اگر اين خانم، همسر داشته باشد و شما وارد زندگي‌اش شويد، بسته به اينكه در كجاي زندگي‌اش باشد، چه مشكلاتي با شوهرش داشته باشد، فرزند داشته باشد يا نداشته باشد، رابطه‌ي جنسي‌اش موفق باشد يا نباشد و با در نظر گرفتن خيلي باشد و نباشدهاي ديگر، در مقابل شما و رفتارهاي شما، عكس‌العمل‌هاي متفاوتي خواهد داشت.

مثلا اگر با همسرش مشكل جدي اخلاقي و رفتاري داشته باشد و دنبال اين باشد كه بيرون از محيط خانواده، يك يار غار بيابد، راه ورود براي معشوق تازه، بازتر خواهد بود. همين‌طور اگر اين خانم، فرزندي نداشته باشد يا بستگي عميقي از نظر عاطفي به طرف نداشته باشد يا اينكه رابطه‌ي جنسي‌اش با شوهرش سست و آبكي باشد و به اصطلاح از نظر جنسي ارضا نشود و يا اينكه همسرش به نيازهاي عاطفي و اجتماعي او رسيدگي نكند و مثلا او را به اندازه‌ي كافي به تفريح و گردش نبرد و برايش خريد نكند و پول كافي براي زندگي‌اش خرج نكند، همه‌ي اينها عواملي هستند كه ممكن است راه خيانت را به اين زندگي مشترك بگشايند و زن به دنبال مرد ديگري بگردد كه اين نيازهاي او را بهتر از مرد خودش برآورده سازد. البته نه اينكه من بگويم هر زني كه اين شرايط را داشت دنبال مرد ديگري بايد بگردد، اصلا و ابدا؛ ولي آنهايي كه اين روش را انتخاب مي‌كنند به سفارش و نصيحت بنده و امثال بنده گوش نمي‌دهند، چون نياز است كه انسان را به حل مشكل مي‌كشاند و نه نصيحت و پند و اندرز.

از طرفي خيلي زن‌ها هستند كه براي هميشه‌ي عمرشان عاشق يك مرد مي‌مانند و چه بسا كه اصلا با مرد ديگري به‌جز معشوق خود، نرد عشق ببازند و ازدواج هم بكنند، ولي آن عشق پاك را هميشه در قلب‌شان زنده نگه مي‌دارند؛ و يا بسيارند زناني كه عشق به همسر و معشوق اوليه را پس از ازدواج به فرزندشان مي‌دهند و مرد را بكلي از قلب‌شان خارج مي‌كنند يا در گوشه‌اي جاي مي‌دهند كه جاي فرزند و بقيه‌ي چيزهاي دوست داشتني را نگيرد.

اين معادله‌ي رابطه يك مرد و زن كه قبلا تجربه‌ي عشقي داشته‌اند، آنقدر وجوه مختلفي دارد و آنقدر پيچيده است كه به اين سادگي‌ها نمي‌شود تمامش كرد و كتاب هفتاد من مثنوي مي‌خواهد. مثلا اگر شما يك مرد باشيد كه زنش مرده و فرزنداني هم دارد. اگر يك خانم جا افتاده و مجرد را ببينيد كه كمي هم به شما ابراز علاقه مي‌كند در ازدواج با او حتي يك لحظه هم ترديد نمي‌كنيد و پيش از آن حتما عاشق او مي‌شويد. اما اگر زنش مرده باشد و بچه‌اي هم در كار نباشد چطور؟ هر گز به اين خانم جواب نمي‌دهيد. بلكه دنبال يك طعمه‌ي دلچسب‌تر و تر و تازه‌تر هستيد. اميدوارم خانم‌ها از اين صحبت‌ها و از اين لهجه‌ي عريان من ناراحت نشوند. من خودم مردم و وجود مردها را بهتر از شما مي‌شناسم. آنچه آنان همه دارند من يك‌جا مي‌گويم! باري. اين آقا مي‌رود دنبال يك دختر تا حد ممكن جوان براي ازدواج. ولي عشق با قضيه‌ي تصميم منطقي براي ازدواج، يك دنيا فرق دارد.

اول بگذاريد يك قضيه را كاملا روشن كنيم. ما هنوز دقيقا نمي‌دانيم كه عشق از كجا منشأ مي‌گيرد. يعني چه عاملي در فيزيك و روان انسان هست كه يك دفعه، او را چنان وابسته و علاقه‌مند به يك فرد ديگر مي‌كند كه ممكن است جانش را هم براي آن بدهد. ولي مي‌دانيم كه مردها پس از اينكه به وصال معشوق مي‌رسند، بسته به اينكه معشوق‌ بعد از وصال، تا چه حد به خصوصيات مورد نظر مرد نزديك باشد يا نباشد، يواش يواش، مرغ‌شان به سوي بام ديگري پرواز مي‌كند مگر اينكه قفس حاج‌خانم، حسابي چفت و بستش محكم باشد، يا اينكه چنان آقا را از تك و تا بيندازند كه نايي برايش نماند. اين يك واقعيت شايد تلخ باشد. اما هيچكس نبايد و نمي‌تواند منكر آن شود كه عشق، در مردها، وقتي به جولان در مي‌آيد كه نياز تناسل و راز بقا، سركشي نمايد. خيلي امكان ضعيفي دارد كه يك مرد كاملا سير از كاميابي و هواي نفس، مادامي كه در نشئه‌ي جنسي به‌سر مي‌برد، دچار خطا شود چه برسد به عاشقي. حالا من چون خودم مرد هستم طرف مردها را مي‌گويم، يك شير زن هم بيايد طرف مردها را بررسي كند. ولي آنچه من استنباط مي‌كنم اين است كه اگر يك زن هم از نظر نيازهاي عاطفي و اقتصادي و اجتماعي، ارضا شود، هيچ‌وقت، هيچ‌وقت،‌ هيچ‌وقت دست به خيانت نمي‌زند اگر چه ممكن است بدون اينها هم خيلي امكان خطا نداشته باشد، يعني شخصيت مريم‌گونه‌اي داشته باشد يا اصولا سرد باشد يا بعد از اينكه كره خراني به دنيا آورد، خود را وقف آقا زاده‌ها كند و از هر چه آقاست دست بشويد كلاَ.

همچنين اينكه آدم عاشق چه كسي بشود يك مقدار هم بستگي به رؤياهاي عاشق دارد. مثلا يك زن متأهل كه در رؤياهاي خود يك شاهزاده با اسب سفيد را مي‌ديده، حالا مي‌بيند يك نره غول بد شاخ با اخلاق سگي نصيبش شده يا اگر در رؤيايش يك مرد پرانرژي و پرتحرك با رفتار عاشقانه‌ي شيرگونه را مي‌پرورانده و حالا با يك آدم افسرده‌ي بي‌روح و سرد مزاج روبرو مي‌شود، اين آدم به احتمال قوي، دنبال رؤياهايش مي‌رود و ممكن است سر از هندوستان هم درآورد.

در مورد جوان‌ها مسئله‌ي عاشق شدن كلا فرق مي‌كند. اين قشر عزيز، نه عقل درست و حسابي دارند نه فكرشان دورنگر است نه ترس حالي‌شان مي‌شود و نه كاري به كار خرد و دين و ايمان دارند عموما. با چنين پيشينه‌اي، ظاهر معشوقه، خيلي اهميت پيدا مي‌كند. دخترهاي جوان، بخصوص در اين سال‌هاي اخير، دنبال مردان جوان عضلاني و خوش قد و بالا و خوش لباس مي‌گردند و پسران جوان، اولين الگوي عشق‌شان، اعضاي سكسي است. اينكه طرف چه تيپي دارد، چه لباسي مي‌پوشد كه وضعيت را چشمگيرتر كند، آرايشش تا چه حد دلبرانه است و چند سال مي‌تواند رختخواب‌بازي كند؟

البته همان‌طور كه بارها در اين جزوه گفته‌ام، اينها احكام قطعي و غير منصرف نيستند. هر كسي را خدا طوري خلق كرده است. يكي هم هست كه اگر تا بالاي شانه‌هايش دختر بريزند، يك نگاه خشك و خالي هم نمي‌كند. مثل اغلب مخترعين و دانشمندان جوان كه ديوانه‌وار عاشق جستجويند و كمتر به عشق فكر مي‌كنند مگر به وقت نياز سكس. يا مثل بچه‌مثبت‌ها كه وظايف ديني‌شان، آنقدر منظم و منطقي و برنامه‌ريزي شده و الگوبندي شده است كه هيچ نامحرمي را به اتاق ايمان راه نمي‌دهند تا آنگاه كه پدر حكم كند و راه حجله‌ي حلال را برايشان بگشايد.

در نهايت پاسخ به اين سؤال كه عاشق چه كسي مي‌شوم به همه‌ي اين عوامل بستگي دارد: مرد هستم يا زن، دختر هستم يا پسر، ازدواج كرده‌ام يا نه، نيازهايم از طريق دوست، همسر، يا معشوقه‌ام پاسخ داده شده است يا خير، فرزند دارم يا نه، رابطه‌ي جنسي‌ام با محبوب قبلي‌ام موفق بوده يا نه، اين كسي كه سراغم آمده يا سراغش رفته‌ام، اولين عشق من است يا تجربه‌ي عشق قبلي دارم، و بالاخره اينكه من شخصيتا آدم وفاداري هستم يا فلسفه‌ام اين است كه به هر چمن كه رسيدي گلي بچين و برو.

 

سؤال سوم:

چرا عاشق مي‌شوم؟

اين يكي را فقط خدا مي‌داند و بس. هنوز هيچ بني‌بشري، مدعي نشده كه چرايي عشق را مي‌داند. ولي مي‌گويند اول ما خلق الله العشق به جاي «العقل». عرفا كه داستان‌ها دارند از عشق و عاشقي و ناز و نياز؛ و مؤمنين كه دردها مي‌گويند با محبوب ازلي وقت نماز و نياز به درگاه رب يكتا. ولي در مورد انسان دوپاي غير عارف و مؤمن، قضيه از لون ديگري است.

نيازهايي كه انسان‌ها را به عشق مي‌كشاند، اينهاست: محبت، مهرباني، فداكاري، گذشت، همخوابي، عشق‌ورزي، دوست‌داشته‌شدن، جلب توجه، خودنمايي و هل من يزيد دادن. فكر مي‌كنم همين‌ها باشد. شايد يكي دو عنوان ديگر هم بشود اضافه كرد، ولي كنه مسائل، همين‌هاست.

حالا بعضي از اين دلايل در خانم‌ها مصداق دارد، برخي در آقايان. و از ميان اين دو گروه، بعضي، براي پسرها و دخترهاي جوان راست مي‌آيد و برخي ميان‌سالان و پيرها. مثلا دختران جوان، نخستين دليلي كه مجذوب يك نفر ديگرشان مي‌كند، توجه كردن به آنهاست. هر چه ميزان توجه مرد به آنها بيشتر باشد امكان تورشدن‌شان بيشتر است. - اينها را صريح مي‌گويم كه همه حواس‌شان باشد، هم دخترها هم پسرها.

مثلا يك خانمي را مي‌شناختم كه بعد از چند سال عاشقي و ازدواج و زندگي با مرد مورد علاقه‌اش، هنوز وقتي كه مردش به تغيير ميزان ابرويش - كه مثلا ديشب يا ديروز برداشته و آقا نفهميده يا حواسش به كار و زندگي‌اش بوده و نگفته- بي‌توجهي نشان داده، حداقل يك هفته‌اي از رختخواب او فاصله گرفته و بعد با هزار كرشمه و عشوه و يكي دو بار خريد و گردانده‌ شدن در تفرج‌گاه، به آغوش محبوبش باز گشته است.

البته ما در اين جزوه، طرف حساب‌مان طبقه‌ي متوسط شهري است و خيلي از الگوهاي فكري و بياني اين كتاب، به سرشت و رفتار دختران و زنان پاكدامن و پاك‌نهاد روستايي نمي‌خورد. آنها غالبا زناني زحمتكش و پركارند كه تمام هم و غم‌شان زندگي و كار و شوهرداري و بچه‌داري و اينهاست و سال تا سال هم به اين مسائل فكر نمي‌كنند، ولي نهاد زنانه، در همه‌ي خانم‌ها كم و بيش هست و هستند زنان و مردان روستايي كه به خاطر همين چيزها از هم جدا مي‌شوند.

الغرض؛ توجه، يكي از دلايل خانم‌هاست. و ديگر به همين سياق بگيريد محبت و مهرباني و گذشت را. مثلا اگر شما مرد باشيد و ماشين داشته باشيد و وقت بيرون بردن خانم از منزل، قبل از نشستن پشت فرمان خودرو، درب طرف شاگرد را براي خانم بازكنيد، اين رفتار كوچك و ظاهرا بي‌اهميت، خيلي از نظر معشوق و محبوب شما محبت‌آميز است.

همچنين زنان از اينكه مردان‌شان غيرت از خود نشان دهند و از حميت و ناموس خود در برابر بيگانه دفاع كنند، بسيار مشعوف مي‌شوند و اگر مردي، كاري كارستان انجام دهد در باب غيرت، حاضرند يك هفته‌ي تمام در آغوش مرد بلغزند و لعبتكانه‌ترين بازي عشق را به نمايش بگذارند.