چوب معلم گل است
تأملاتي در باب كودكآزاري
چوب معلم گل است
در سالهاي اخير، بحثهاي جنجالي زيادي در باره تنبيه كودكان توسط والدين و مربيان در جامعهي رسانهزده ايران راه افتاده و در ميان بحثهاي نهچندان علمي رسانهها، به نظر ميرسد كه حقيقت موضوع، كمي به حاشيه رانده شده و نگاه رسانهاي و سطحي، جاي نگاه علمي و صحيح را گرفته است.
تفصيل موضوع از اين قرار است كه به دنبال راهاندازي جنگ نرم رسانهاي - كه امروز كمتر انسان عاقل و اهل علمي در كشور هست كه آن را قبول نداشته باشد - بدون توجه به فرهنگ، آداب و رسوم، تاريخ، سنتها و ويژگيهاي جامعهشناختي ايران، يك سري بحثهاي تازه مثل حقوق بشر، حقوق كودكان و حقوق زنان با رنگ و لعاب ظاهرا دموكراتيك در سطح جامعه مطرح شده كه نه تنها مشكلي از مردم و خانوادههاي ايراني حل نكرده، بلكه گره بر گره افزوده و خود باعث ايجاد و گسترش مشكلات تازه گرديده است.
ناگفته نماند كه ايران نه تنها حالا، كه حتي پيش از انقلاب نيز عضو بسياري از كنوانسيونها و معاهدات بينالمللي مانند حمايت از حقوق كودكان و رعايت حقوق زنان و حقوق بشر بوده و اين عضويت كماكان ادامه دارد اما اجراي اين كنوانسيونها و معاهدات در هر كشوري، با توجه به زمينههاي فرهنگي، ديني، سياسي و اجتماعي، به صورت تدريجي و با آهنگي متناسب با اين زمينهها ميسر است كما اينكه در سه دههي گذشته از انقلاب و حتي پيش از آن نيز، بسياري از مفاد اين مقاولهنامهها به اجرا درآمده است.
اما آنچه در سالهاي اخير، باعث بروز مشكلات جديد در اين زمينهها شده، توأم شدن بحثهاي علمي و كارشناسي با مسائل رسانهاي و ديدگاههاي متأثر از گرايشهاي سياسي و از همه مهمتر جنجالهاي جنگ نرم است. داغ شدن بازار اين بحثها در رسانههاي صوتي و تصويري و بهويژه در ماهوارهها كه مصرف عمومي دارند، باعث گرديده كه بسياري از خانوادهها روزشمار زندگيشان را با ساعت كانالهاي ماهوارهاي و اينترنتي تنظيم كنند كه اين امر، تا حدود زيادي سبب افزايش آسيبهاي اجتماعي در كشور ما شده است.
مثلا در زمينهي حقوق زنان، مطالب مطرح شده در رسانهها و ماهوارهها و آموزشهاي اين رسانهها باعث گرديده كه انسجام طبيعي و ماهيتي خانوادههاي ايراني بر هم بخورد و ميزان طلاق و اختلافات خانوادگي، با آهنگ بسيار تندتري از آنچه بايد باشد، رشد كند.
تصور كنيد كه دختران ايراني كه به خانهي شوهر ميروند، بدون توجه به شرايط فرهنگي، سنتي و روانشناختي مردان و تاريخ مردانهي اين مرز و بوم، توقعات و انتظارات خود از شوهر و زندگي زناشويي و خانوادگي را با آنچه در رسانهها و ماهوارههاي غربي مطرح ميشود مطابقت ميدهند و چون واقعيت زندگي و فرهنگ ايراني با اين تعليمات و آموزهها هماهنگي ندارد طرفين زندگي سردرگم شده و خيليزود، شيرازهي زندگي خانواده از هم ميپاشد و البته، مهمان ناخوانده و نامبارك طلاق كه در سطح و شدت امروزياش، بيترديد رهآورد فرهنگهاي مخرب رسانهاي و ماهوارهاي است، درب خانهي تازهساز را از پاشنه درميآورد.
اما آنچه در اين مقاله مورد نظر است، نه حقوق زنان و بحثهاي فمينيستي، بلكه مسئلهي حقوق كودكان و آسيبهايي است كه از ناحيهي تهاجم فرهنگي و جنگ نرم در اين زمينه، متوجه خانوادههاي ايراني گرديده و به اصطلاح امروز، فرزندسالاري را پايه گذاشته كه موجب هلاكت بسياري خانوادهها ميشود.
متأسفانه خبرنگاران و اصحاب رسانهها نيز بدون اينكه در باب اخبار و گزارشهاي رسيده از غرب، تأملي خردمندانه داشته باشند، بدون توجه به جوانب حملهي ناجوانمردانهي فرهنگ غرب به كشورهاي در حال توسعه، مطالب دريافتي را وفق معيارهاي غرب، منعكس ميكنند و توجه ندارند كه آثار و عواقب اين گونه گزارشهاي مطبوعاتي و رسانهاي چه بر سر خانوادهها ميآورد.
در واقع ميتوان گفت، جنگ نرم، چنان استادانه و ماهرانه طراحي شده كه حتي دانشورترين اصحاب مطبوعات نيز به مثابهي سربازان اين جنگ نابرابر، ناخواسته و نادانسته، سلاح غربي به دست ميگيرند و بر بنياد پريشان خانوادههاي ايراني ميتازند و تمام ارزشها و سنتهاي فرهنگي و تاريخي را به مسلخ ميبرند.
يكي از جوانب اين معضل فرهنگي، مسئلهي كودكآزاري است. در سالهاي اخير، اين مسئله به صورت يك بحث داغ رسانهاي درآمده و تميز بين تنبيه و تعدي به كودكان چندان دشوار شده كه اين روزها كمتر پدر و معلمي را ميتوان يافت كه بدون نگراني و ترس از عواقب رسانهاي، تنبيهات فكري و بدني مورد نظرش را كه به عقيدهي بسياري از جامعهشناسان و روانشناسان زبده و مجرب، جزء لاينفك و لازمهي زندگي اجتماعي ايرانيها است را به مورد اجرا بگذارد.
من البته قبول دارم كه آزار كودكان يعني تنبيهات سخت بدني، نه تنها از منظر حقوق بشر و كنوانسيون حقوق كودكان غير قابل پذيرش است بلكه حتي والدين و خانوادههاي ايراني نيز آنها را غير اخلاقي و ظالمانه ميدانند اما تنبيه بدني فقط به معناي كتك زدن با شلاق و سيگار داغ نيست كه آن را آزار بدانيم بلكه سيلي پدرانه زدن، تنبيه لفظي، حبس كردن موقتي، محروم كردن از غذا و رفت و آمد براي چند ساعت و مانند اينها نيز تنبيه بدني به حساب ميآيد. اما اوضاع طوري شده كه تا كلمهي تنبيه بدني به ميان ميآيد، همه بدون استثنا تنبيه كننده را محكوم ميكنند و هيچكس دنبال اين نيست كه بفهمد اصلا موضوع چه بوده و چه ماجرايي طي شده كه مثلا كار معلم به اينجا كشيده كه يك سيلي محكم به دانشآموزش بزند.
من هر چه فكر ميكنم اين مسئله برايم جا نميافتد كه يك معلم چه خصومتي با دانشآموزش ممكن است داشته باشد كه بدون دليل او را تنبيه كند؟ آيا به جز اين است كه اين دانشآموز، پرخاشگري دارد، پذيراي انضباط درسي و كلاسي نيست، درس نميخواند و حقوق بقيهي همكلاسيهايش را تضييع ميكند؟ آيا هيچ معلمي هست كه همينطور چوخبختياري، دانشآموزي را بزند يا او را از كلاس محروم نمايد؟
خوب است به ياد داشته باشيم كه اكثريت قاطع مردان و زنان امروز جامعهي ايران، با همين روشهاي سنتي خودمان تربيت و پرورش يافته و جامعهي امروز را با شكل ميانگين معيار اداره ميكنند و جالب اينكه بيشتر اختلالات رواني و روحي موجود، در سنين جواني و ميانسالي ديده ميشود كه غالبا با روشهاي جديد تربيت شدهاند.
در ميان گروه اول ميتوان رجل سياسي بزرگ مثل مقامات بالاي كشور كه بيش از 50 و 60 سال سن دارند، دانشمندان برجستهي ايراني مانند پرفسور صادقي جراح، دكتر حسابي فيزيكدان، پروفسور هشترودي، ملكالشعراي بهار و استاد صباي موسيقيدان و خيليهاي ديگر كه يا زندهاند و يا به رحمت ايزدي رفتهاند، و نيز زنان و مردان موفق صحنه اقتصاد و توليد كه صدها نمونه زنده از آنان هماكنون در كشور حماسههاي بزرگ ميآفرينند را نام برد كه با همين روشهاي سنتي تنبيه و تشويق بزرگ شده و حالا مديران بزرگي شدهاند كه نان و زندگي صدها خانواده را تأمين ميكنند.
در ميان اين گروه كمتر مرد و زن بزرگي را ميتوان يافت كه جاي تركه و سيلي پدر و معلم و استادكار را بر چهره و بدن نداشته باشد و يا از طعنهها و سرزنشها و كلفتگويي بزرگترهايش درسي نگرفته باشد. اين ضربالمثل هنوز در بين قديميها هست كه ميگويند: «چوب معلم گل است، هر كس نخورد خل است».
براي تغيير ذائقهي خوانندگان عزيز، خاطرهاي نقل ميكنم. به ياد دارم كه در حدود 12 يا 13 سالگي، يعني آغاز دوران بلوغ كه اوج نافرمانيها و عصيانهاي جوانانه است، يك روز با دوستانم بدون اطلاع پدر براي شنا در يك استخر طبيعي آب گلآلود به يكي از مناطق اطراف شهر رفته و يكي دو ساعتي دير كرده بوديم. پدر كه به خانه ميآيد و مرا نميبيند، خيلي اين طرف و آن طرف دنبالم گشته و حسابي نگران و عصباني شده بود.
بالاخره من به خانه برگشتم و پدرم بعد از اينكه همهي اهل خانه را بيرون كرد، با يك تركهي تر و تازهي درخت به، كه قديميها ميدانند چه چوب و چه دردي دارد، تمام تنم را سياه و كبود كرد و اگر با معيارهاي امروزي ميبود لابد پدر مرا به جرم كودكآزاري محاكمه هم ميكردند! ولي واقعيت اين است كه او خود به قدري از اين تنبيه ناخواسته، رنج برد كه بلافاصله پس از آن تنبيه، مرا در آغوش گرفت و خودش اشك ريخت و گفت اميدوار است ديگر چنين خطاي بزرگي كه ممكن است باعث مرگم شود را مرتكب نشوم. او بعدها به من گفت: اين تنبيه برايت لازم بود تا درسي بگيري كه هر گز فراموش نكني.
من اگر چه آن روز، خيلي گريه و شيون كردم اما اين تنبيه جانانه باعث شد كه ديگر هر گز بدون اجازهي پدر، راهي دشت و بيابان نشوم و خودم را به خطر نيندازم. اكنون كه حدود 50 سال از آن روز ميگذرد هنوز ياد آن تركه و ضربههاي سخت تنبيه را با خود دارم و آرزو ميكنم كه كاش پدران و معلمان و استادكاران امروزي نيز اجازه داشتند فرزندان و شاگردان خود را با همين روش تربيت كنند تا شاهد اين همه مصيبت و آسيب اجتماعي در زمينهي جوانان و زنان نباشيم و به جاي بچههاي لوس و نازنازي و بياراده، مردان و زناني جدي، با اراده و مسؤوليتپذير تحويل جامعه بدهيم.
نيز روزي را در هشت سالگي به خاطر دارم كه ناظم مدرسه، در هواي سرد و برفي زمستان، دستهايم را در برف فرو كرد و سپس به ضربههاي تركه نواخت. من پسر بچهي عصيانگري بودم و اصلا حاضر به پذيرش نظم و انضباط مدرسه نميشدم. و براي اولياي مدرسه، راهي بهجز تنبيه بدني باقي نمانده بود كه اين نوجوان عصيانگر را به راه بياورند.
البته ناگفته پيداست كه امروز شرايط تغيير كرده و هيچ پدري، حتي در صورت داشتن اختيار و ارادهي محض هم، چنان تنبيهاتي را در نظر نميگيرد و هيچ كس هم وحشيگريهايي كه يك پدر بيمار يا يك مادر معتاد با اتو يا سيگار داغ بر سر فرزندش ميآورد را تأييد نميكند. اما خيلي مسائل ديگر و روشهاي سنتي ديگر هم هست كه هم تأثير بسيار مثبتي بر تربيت و شخصيت فرزند ميگذارد و هم بويي از اين روشهاي غير انساني ندارد.
حال با يك مثال، نتيجهي تبعيت بيچون و چراي امروزيان از شيوههاي تربيتي مدرن را مروري ميكنم. من خودم كه هميشه پيرو شيوههاي سنتي و البته انساني تربيت بودهام، تصميم گرفتم پسرم را در همان سنين رشد و بلوغ، نه به شكل پدرم ولي به شكل منطقي و انساني آن تنبيه كنم. مثلا يك اخراج موقتي از منزل و البته تعقيب و مشايعت او كه ببينم او تا چه حد از اين شيوه متأثر شده است. متأسفانه، دوستان و خانوادههاي اطراف كه ظاهرا خيلي بيشتر از من درگير مدرنيات تربيتي بودند بدون توجه به اينكه پناه دادن به اين فرزند خاطي، ممكن است تأثير مخربي بر خانوادهي ما داشته باشد، او را پناه دادند و فرزندم كه حالا دريافته بود يك پناهگاه امن بهجز خانهي پدري دارد، ديگر هر گز به روشهاي تربيتي من پاسخ نداد و هميشه به سمت همان پناهگاه امن ميرفت.
حاصلش اين شد كه اين فرزند تربيتناشده، راه نادرستي در زندگي در پيش بگيرد و حالا كه در ميانهي عمر است هنوز هم در ترديد و دو دلي به سر ميبرد. چون هنوز نتوانسته بفهمد كه پدرش درست ميگفته يا آن دوستان ناداني كه او را پناه دادند.
يكي از دوستان خانوادگيام معلم است. اين خانم دبير، آنقدر از دست دانشآموزانش به ستوه آمده كه شبها با قرص آرامبخش به رختخواب ميرود. اما مدرسه و آموزش و پرورش و نظام تربيتي كشور، چنان دستش را بسته كه تنبيه به سبك ناظم مدرسهي من كه سهل است، حتي اضافه تكليف و كسر نمره هم نميتواند بدهد. جالب اينكه اين معلم در مقابل يك لنتراني «استاد شاگردي» كه به يكي از دانشآموزانش گفته بود، متهم به توهين به دانشآموزان شد و كارش به توبيخ اداري هم كشيد و افسردگي و اضطرابش بالا گرفت و كم مانده بود كه استعفا بدهد و از كار معلمي كناره بگيرد! او ميگويد كاش خانوادهها و مسؤولين، فكري به حال اين اوضاع بكنند كه اگر اوضاع به همين قرار پيش برود، مصيبتهاي بسيار شديدتر و بدتري از آنچه امروز هست بر سر جوانان و خانوادههاي ايراني، آوار ميشود.
مخلص كلام اينكه، نويسنده معتقد است بايد در كنار توجه به علوم روانشناسي و يافتههاي جديد تربيتي، تكيهي اصليمان براي تربيت، آموزههاي ديني، سنتهاي اجتماعي و فرهنگ بومي خودمان باشد، چرا كه تبعيت صرف از تعليمات تربيتي مدرن و غربي، نه تنها ما را از اصول و بنيادهاي تمدني و فرهنگي خودمان دور ميسازد بلكه محصولات تربيتي روشهاي مدرن نيز نه تنها كارگشا نيست بلكه روز به روز بر مشكلات و آسيبهاي اجتماعي و بحرانهاي خانوادگي ميافزايد.
فعلا اين دفتر را ميبندم تا زماني ديگر، برگي ديگر را در باب توجه بيش از اندازه به تبليغات حقوق زنان و تبعيت از آموزههاي فمينيسم كه به مبحث ويرانگر خانوادههاي ايراني تبديل شده بگشايم.